زندگی شاید خیابان دراز است که هر روز مردی با بیل از آن می گذرد مردی که شاید زیر لباسش چماقی طولانی دارد و شاید پرچمی را آتش می زند

۰۹ شهریور، ۱۳۸۸

۰۷ شهریور، ۱۳۸۸

ا.ن: شکنجه زندانیان کار دشمن بود



۰۶ شهریور، ۱۳۸۸

خود طنزیمی احمد جنتی: قبرهای بی نام و نشان در قطعه ی 302 بهشت زهرا متعلق به سربازان گمنام امام زمان است!

ما هی بیاییم دهن روزه گناه کنیم و طنز بنویسیم. به نظر شما اظهارت حاج آقا جنتی خودش طنز نیست؟

احمد جنتی دبیر شورای نگهبان در ارتباط با قطعه 302 بهشت زهرا و قبرهای بی نام و نشانی که در این قطعه وجود دارند به خبرگزاری فارس گفت که تمامی این قبرها متعلق به بسیجیان و سربازان گمنام امام زمان است.

وی ادامه داد: این افراد در طول حیات خویش همواره به صورت گمنام به اسلام و نظام خدمت می کردند و در وصیت نامه ی همگی نیز نوشته شده است که پس از مرگ به صورت گمنام دفن شوند. وی همچنین افزود: تمامی این سربازان گمنام در وقایع اخیر انتخابات کشور به دست اغتشاش گران به شهادت رسیده اند و ما نیز بر طبق وصیت آن عزیزان عمل کرده و آنان را به صورت گمنام دفن کردیم. گفته میشود پیکرهای مطهر نه بسیجی معروف که همواره از شهادت آنان سخن گفته میشود اما اسامی آن ها اعلام نمی شود نیز در این قطعه به خاک سپرده شده اند.

۳۰ مرداد، ۱۳۸۸

پیروزی محمود احمد زی در افغانستان تایید شد

طبق آخرین اخبار خبرنگار اعزامی ما به ایالت هرات افغانستان خبر پیروزی محمود احمد زی در انتخابات ریاست جمهوری «افغانستان» نیز تأیید شد. اسناد این پیروزی شکوهمند برای اولین بار در «وزارت امور خارجه» یافت شده است.

۲۸ مرداد، ۱۳۸۸

حمایت صریح میرحسین موسوی از افشاگری کروبی درباره تجاوز در زندان‌ها

با پول و زور، ستم‌دیدگان را وادار به سکوت می‌کنند

جرس - مهندس میرحسین موسوی با ارسال نامه‌ای به مهدی کروبی، از شجاعت و تعهد او تشکر کرد و ابراز امیدواری کرد که دیگر روحانیان برجسته کشور نیز در افشای جنایت‌ها و تطهیر چهره اسلام با او همراهی کنند. موسوی در این نامه، دستپاچگی «رسانه غیرملی و روزنامه‌های کودتاچیان» را نشانه‌ای از «خبرهای وحشتناکی که ما هنوز اطلاعی از آنها نداریم» و «آنکه دروغ چون چرکی مسموم روز به روز دامنه خود را گسترش می‌دهد» می‌داند و هشدار می‌دهد که کودتاچیان می‌خواهند با تهدید و ارعاب ستم‌دیدگان را به سکوت و انصراف از تظلم وادار کنند.

متن کامل نامه موسوی به کروبی را در پی می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر گرامی،
حضرت حجت الاسلام و المسلمین کروبی

با سلام

جای تاسف است که در نظام اسلامی ما متصدیان چندان بی‌طاقت شده‌اند که حتی تذکر را تاب نمی‌آورند. تذکر از سوی چه کسانی؟ از سوی برادرانشان، از سوی کسانی چون شما که عمرشان را صرف انقلاب و نظام اسلامی کرده‌اند.

نامه شما در مورد رفتارهای زشتی که در برخی بازداشتگاه‌ها با زندانیان صورت گرفته است، رسانه غیرملی و روزنامه‌های کودتاچیان را دستپاچه کرده است. این همه دستپاچگی خبر از چه چیز می‌دهد؟ خبر از خبرهای وحشتناکی که ما هنوز اطلاعی از آنها نداریم. خبر از آنکه دروغ چون چرکی مسموم روز به روز دامنه خود را گسترش می‌دهد و به بهانه دفاع از «اصل نظام» غافلان را به حمایت از خود فرامی‌خواند و کسی نمی‌گوید که «اصل نظام» مردم‌اند و حکومت بخش کوچکی از نظام و دولت بخش کوچکی از حکومت و مجموعه افرادی که این‌گونه رفتارهای غیر انسانی را مرتکب شده‌اند تنها بخش کوچکی از کارگزاران اجرایی کشورند.

از کسانی که در زندان‌ها مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته‌اند، می‌خواهند که چهار شاهد عادل با شرایط ویژه ارائه کنند. آیا آنان برای بازداشتن دست خود از گناه هم چهار شاهد می‌طلبند؟ اینهایی که مرتکب جرم شده‌اند، ایادی حکومت بوده‌اند. آیا حکومت علاقه ندارد بداند دستان او با مردم چه می‌کنند؟

سخن از دلجویی آسیب دیدگان حوادث اخیر گفته می‌شود. به راستی این آسیب‌ها چگونه التیام خواهد یافت، وقتی که منکر اصل وقوعشان می‌شوند و با تهدید و ارعاب ستم‌دیدگان را به سکوت و انصراف از تظلم وادار می‌کنند؟ دلجویی با پول و زور ممکن نیست بلکه با رسیدگی سریع، صریح و دقیق به دادخواهی آنها و خانواده‌هایشان ممکن است.

به راستی وظیفه ایمانی و انسانی یک روحانی انقلابی که با گزارش‌ها و مراجعات مکرر قربانیان چنین جنایاتی روبه‌رو شده است، آیا جز کاری است که شما انجام داده‌اید؟ انتظار از روحانیت اسلام آن است که در ابلاغ رسالت‌های الهی که بر دوش او قرار دارد، از خدا بترسد و از زورگویان و دروغ‌زنان و متجاوزان، از تهدیدها و تضییق‌ها و از هیچ چیز دیگری جز خدا نترسد. در این روزگار، کدام رسالت الهی سنگین‌تر از آن است که به صریح‌ترین لهجه، اسلام را از فجایعی که رخ داده است و رخ می‌دهد، تبرئه کنیم؟ این رسالتی است که انجام آن جز از روحانیت متعهد بر نمی‌آید، و اگر در انجام آن کوتاهی شود، نخستین گروهی که از بابت آن ملامت خواهند شد، آنان خواهند بود.

عجبا اگر کسانی به جای پرداختن به این مسئولیت تاریخی، به راحتی بر روی آنچه انجام گرفته است چشم بپوشند، به صورتی که گویی انجام آن اعمال ناشایست بخشی از وظایف نیروهای امنیتی بوده است، و تنها گناه نابخشودنی و سزاوار واکنش آگاه کردن مردم از این فجایع است.

اینجانب به سهم خویش از شجاعت و تعهد شما تشکر می‌کنم و امیدوارم تلاش‌های شما با همصدایی دیگر استوانه‌‌های روحانیت مبارز تقویت شود.

برادر شما
میر حسین موسوی
27/5/88

۲۷ مرداد، ۱۳۸۸

شما هیچ عیبی بجز شیعه نبودن ندارید. پس بروید «با آسودگی» غازتان را بچرانید

مدیرکل امنیتی انتظامی استان در نخستین کمیسیون اقلیتهای دینی قزوین یادآور شد: قومیت ها و اقلیت های دینی مختلف در استان با آسودگی در حال زندگی هستند و این مایه خوشحالی است.

اصولا هر چیزی که مایه خوشحالی حضرات است، نباید مایه خوشحالی ملت شهیدپرور باشد. در باب همین جمله گهربار حاج آقای زاجکانی کمی غور بفرمایید، چیزها دستگیرتان می شود که با 100 تا کتاب نمی شود. با اجازه آن آسودگیش را برایتان تفسیر می کنیم:

1- به فرض شما از برادران اهل سنت هستید. می خواهید نامزد شورای شهر بشوید. در فرمانداری به شما می گویند: برو هر وقت برادر اهل تشیع شدی بیا. شما به خانه بر می گردید و «با آسودگی» زندگی تان را می کنید.

2- شما از برادران ارامنه هستید. فوق دکترای همه چیز را هم دارید. برای استخدام پیمانی به یکی از ادارات دولت خدمت گذار می روید. با یک برادر شیعه که اتفاقا هیچ چیز بارش نیست وارد اتاق کارگزینی می شوید. دلتان خوش است که علم و تخصص بالاتری دارید، اما کارگزینی می گوید: این آقا هیچ مزیتی به غیر از شیعه بودن ندارد و شما هیچ عیبی بجز شیعه نبودن ندارید. پس بروید «با آسودگی» غازتان را بچرانید. شما تحصیلکرده اید و استخدام آن آقای شیعه که هیچی بارش نیست، باعث نمی شود شما عاراق سگی درست کنید و بدهید دست ملت. به دلیل مذکور فوق بانکها هم به شما وام نمی دهند. شما از یکی از حاجی های شیعه بازار مولوی پول نزولی صدی 15 تومن می گیرید. با آن پول 2 عدد غاز ابتیاع می کنید و «با آسودگی» به امر خطیر چراندن آنها مشغول می شوید.

3- ..............

4- ...............

ای خدا مردیم از این همه آسودگی

۲۴ مرداد، ۱۳۸۸

سیاست را تعریف کنید

يک روز يک پسر کوچولو که مي خواست انشاء بنويسه از پدرش مي پرسه: پدرجان! لطفا براي من بگين سياست يعني چي؟
پدرش فکري مي کنه و مي گه: بهترين راه اينه که من براي تو يک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سياست بشي. من حکومت هستم، چون همه چيز رو در خونه من تعيين مي کنم. مامانت دولت هست، چون کارهاي خونه رو اون اداره مي کنه. کلفتمون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار مي کنه و هيچي نداره. تو روشنفکري چون داري درس مي خوني و پسر فهميده اي هستي. داداش کوچيکت هم که دو سالش هست، نسل آينده است. اميدوارم متوجه شده باشي که منظورم چي هست و فردا بتوني در اين مورد بيشتر فکر کني.
پسر کوچولو نصف شب با صداي برادر کوچکش از خواب مي پره. مي ره به اتاق برادرکوچکش و مي بينه زيرش رو کثيف کرده و داره توي(...) خودش دست و پا مي زنه. مي ره توي اتاق خواب پدر و مادرش و مي بينه پدرش توي تخت نيست و مادرش به خواب عميقي فرورفته و هرکاري مي کنه مادرش از خواب بيدار نمي شه. مي ره توي اتاق کلفت شون که اون رو بيدار کنه، مي بينه باباش توي تخت کلفت شون خوابيده و داره (...) ! مي ره و سرجاش مي خوابه و فردا صبح از خواب بيدار مي شه.

فردا صبح باباش ازش مي پرسه: پسرم! فهميدي سياست چيست؟ پسر مي گه: بله پدر، ديشب فهميدم که سياست چي هست. سياست يعني اينکه حکومت، ترتيب ملت مستضعف و پابرهنه رو مي ده، در حالي که دولت به خواب عميقي فرو رفته و روشنفکر هر کاري مي کنه نمي تونه دولت رو بيدار کنه، در حالي که نسل آينده داره توي (...) خودش دست و پا مي زنه.

اگر اینجا به جای ا. ن خاتمی بود اسلام به خطر می افتاد:

۲۳ مرداد، ۱۳۸۸

اعتراف کننده وقتی اعتراف می کند چه حالی دارد؟

استادم، ابراهیم نبوی

امید معماریان، شهرام رفیع زاده و روزبه امیر ابراهیمی با انتشار اطلاعیه هایی پس از آزادی از زندان اعلام کردند که در زندان مورد خوشرفتاری قرار گرفته اند و در زندان به این نتیجه رسیده اند که در اعمال و رفتارهای خود اشتباهاتی کرده اند. بعید نیست که در روزهای آینده مشابه همین نامه ها و یا اعترافات توسط خانم محبوبه عباسقلی زاده یا فرشته قاضی و یا حنیف مزروعی منتشر شود. این اعترافات نه تازگی دارد و نه عجیب است، تنها چیزی که عجیب است تکرار این روش مهوع و غیر انسانی توسط بخشی از حکومت جمهوری اسلامی است که باید تا کنون به این نتیجه رسیده باشند که 25 سال اعتراف گیری بی حاصل روشی نیست که بتوان آن را ادامه داد و یا تکرار کرد. من چون خودم در شرایطی مشابه این بوده ام و خودم چنین مشابه نامه ای که توسط امید و دیگران نوشته شده را نوشتم و تا کنون دو کتاب طنز و جدی( اعتراف و خانه امن) در این مورد منتشر کرده ام و حداقل 15 برنامه تلویزیونی و فایل صوتی طنز در این مورد ساخته ام، می خواهم به توضیح شرایط و فضائی بپردازم که در مورد این افراد وجود دارد. من می دانم و احساس می کنم که چه بلایی سر این افراد آمده است و لذا می دانم که باید با آنان چه کرد و چگونه باید به آنان کمک کرد تا به آرامی از این شرایط به در آیند.

آنچه باعث می شود تا زندانی سیاسی علیه خود حرف بزند، حاصل یک مکانیسم روانی در بازجویی است به نام مکانیسم تخریب. مخترع این شیوه کا گ ب بود. در این مکانیسم زندانی تحت فشارهای جسمی و روحی قرار می گیرد و به شکلی تخریب می شود که از خودش بدش می آید. نداشتن اطلاعات، تنهایی انفرادی که آدمی را به سوی عناد با خویشتن می برد، احساس رها شدن توسط دیگران و بخصوص همفکرانی که آزاد هستند( بویژه کسانی که از من مهم تر هستند و من به خاطر ارتباط با آنها زندانی ام و آنها خودشان آزادند و به فکر من نیستند)، خلاء شدید عاطفی که زندانی را تا مرز افسردگی شدید و گریستن می برد و خود را عامل این وضع می داند، احساس ضعف در مقابل بازجویانی که از یکسو تو را تحقیر می کنند و تو در برابر آنان کاملا بی دفاع هستی، احساس تمایل به بیرون رفتن به هر قیمت، زندانی را به بازی ای می کشاند که اگر باهوش باشد در یک نامه و یا اعترافی تلویزیونی که پخش نخواهد شد، تمام می شود و اگر بدشانس باشد او را به لو دادن دیگران، موضع گیری علیه دوستان و خویشان و حتی تبدیل شدن به یک عامل اطلاعاتی پیش می برد. اعتراف کننده وقتی دارد اعتراف می کند، امیدوار است که دیگران حرفهایش را باور نکنند، اما بازجو احساس کند همین قدر کافی است. او در این فکر است که پس از گذشت مدتی همگان این اعتراف و این نامه را فراموش کنند و او بتواند از این زندان و خاطرات دشوار آن عبور کند. او انتظار ندارد دیگران او را ضعیف و فریب خورده بدانند. او انتظار دارد همه بفهمند که تخت چه شرایطی مجبور به گفتن یا نوشتن شده است. او می ترسد که همه حیثیتی که طی سالها زحمت به دست آورده باقی بماند. از سوی دیگر بازجو هم خوب می داند که نومیدی و یاسی که زندانی به دلیل آن اعتراف می کند یا نامه مینویسد، فقط تا وقتی که زندانی آزاد نشده و تا چند روز( یا حداکثر یکی دو ماه بعد از آن) باقی می ماند. زندانی پس از اینکه روی بالش خانه اش خوابید و در خیابان راه رفت و زندگی معمولی کرد، به تدریج وحشت زندان را فراموش می کند، گویی که هرگز نبوده است. و بازجو از همین می ترسد. می خواهد میخ را محکم تر بکوبد. نامه را تند تر بنویس. از سوی دیگر بازجو هم می داند که کسی چنین اعترافی را باور نمی کند، بنابراین از زندانی می خواهد که دائما تاکید کند که در زندان تحت فشار نبوده است و خودش تغییر جهت داده و آگاه شده است. در این شرایط کسانی که بیرون هستند باید بگویند که زندانی اعتراف کرده از نظر آنان همان است که قبل از زندان بود. نباید علیه او حرفی بزنند و او را محکوم کنند و او را تحت فشار بیشتر قرار دهند. وقتی تازه از زندان بیرون آمدم، برخورد انسانی و مافوق تصور هادی خرسندی و خانبابا تهرانی و یکی دو بزرگوار دیگر مرا از بحران روحی نجات داد و به من این فرصت را داد که خودم را بازسازی کنم، در مقابل برخورد فرصت طلبانه و غیر انسانی دال. سین. که تمام عقده های بی پایان زندگی اش را در نوشته ای علیه من گفته بود، مرا ویران کرد. بی شک بچه های داخل و خارج می دانند که نباید کسی را که به اندازه کافی در معرض ویرانی است، ویران تر کرد، در مورد بچه های داخل یقین دارم و در مورد بچه های خارج هم امیدوارم. بچه هایی که تازه از زندان آزاد شده اند باید بدانند که ما به عنوان کسانی که تجربه تلخ آنها را چشیده ایم و سرنوشت آنرا می دانیم، آزادی شان را خوش آمد می گوییم و از آنها می خواهیم که مطمئن باشند که هر چه در آن شرایط فشار گفته باشند تغییری در باور ما نسبت به آنها نمی دهد.

اعتراف کننده را به چه شرطی آزاد می کنند؟

علت دستگیری کسی که برای ویران کردنش به اعتراف وادار شده و یا قرار است در اعترافاتش دیگران را ویران کند، درگیری های سیاسی داخل کشور است، قرار است او را از صحنه درگیری حذف کنند یا از طریق او کسانی را بدنام کنند. از سوی دیگر معلوم و واضح است که مردم روی اعترافات کسی که پنجاه روز در زندان بوده و پس از طی این مدت اعلام می کند که تحت هیچ فشاری قرار نگرفته و خودش در نهایت سلامت و بدون هیچ فشاری به همان نتایجی رسیده که دیگر زندانیان رسیده اند، حساب نمی کنند. در نتیجه بازجو پس از آزادی تا مدتی مراقب سوژه است. او مطمئن است که این وضع همیشگی نیست، پس تلاش می کند این مدت را طولانی کند. از سوی دیگر زندانی هم در حالی که از حمایت دیگران خوشنود است می خواهد به بازجو نشان بدهد که واقعا موضع سیاسی اش عوض شده است. در این حال زندانی تازه آزاد شده فرصت بازسازی می خواهد. بخشی از این فرصت با تنفس فضای بیرون فراهم می شود، اما بخشی دیگر به گذشت زمان و خسته شدن بازجو و ایجاد سوژه های تازه برای بازجو و افتادن آب ها از آسیاب بستگی دارد. در مورد من این زمان تا سه چهار ماه طول کشید، من در نسل جدید معترفین جزو اولین قربانیان بودم، مضافا بر اینکه من اصرار داشتم این داستان اعتراف را به فرهنگ و ادبیات هم تبدیل کنم و درسهای بازجو را پس بدهم، که پس دادم، در مورد علی افشاری که مجبور به اعتراف تلویزیونی شد این زمان خیلی کوتاه بود، در مورد سعیدی سیرجانی این فرصت پیش نیامد و او در زندان بوسیله کسانی که حدس زده بودند او وقتی آزاد شود همه خواهند فهمید بازی چگونه گذشته است، کشته شد. در مورد عزت الله سحابی این مدت با سرعت طی شد و.... بگذریم. در این حالت باید به زندانی تازه آزاد شده کمک کنیم تا هم کمتر تحت فشار قرار بگیرد و هم مطمئن باشد که با یک نامه که تحت فشار نوشته شده است، ما آن همه مقالات زیبا و کارهای موثرش را فراموش نمی کنیم و دوستش داریم و منتظر هستیم تا روزهای سخت او بگذرد.

سرنوشت اعتراف کننده چه می شود؟

کسی که نامه اشتباه کردم می نویسد یا علیه خود و دیگران اعتراف می کند، بعد از مدتی کارش را ادامه خواهد داد، مسعود بهنود و من و سینا مطلبی مجبور شدیم برای ادامه کار مان به خارج بیاییم ولی کارمان را ادامه دادیم. محمد قوچانی سردبیر یکی از بهترین روزنامه های کشور است و بهترین نوشته ها را می نویسد، عزت الله سحابی مشغول ادامه فعالیت سیاسی اش است. علی افشاری درخواست رفراندوم کرده است و در کارش سربلند است، حتی مرد بزرگی مثل فرهاد بهبهانی که در بدترین و سیاه ترین روزهای کشورمان به بدترین شکلی وادار شد که اعتراف کند، چند سال بعد نویسنده نشریات دوم خردادی شد و خاطرات روزهای تلخ و سیاه آن اعتراف را منتشر کرد. نورالدین کیانوری و احسان طبری نیز فارغ از اعتقادی که ما در مورد سازمان سیاسی و طرز فکرشان داریم، سرانجام آثاری از آنان منتشر شد که نشان می داد در تمام سالهای سکوت مجبور بودند و این اجبار آنان را به آن وضعیت کشاند. می بینید! زمان می گذرد و نامه ای را که با خودکار بازجو نوشته باشی باد می برد و دیگران خواهند گفت: هیچ حقیقتی نیست که به زور و زندان شناخته شود.

به امید معماریان می گوئیم که این روزها خواهند گذشت و امید ما دیگر زندانی نخواهد شد و باز هم زندگی ادامه دارد. بازهم امید معماریان است که سرش را بالا می گیرد و باز هم این بازجو است که باید خودش را از همگان پنهان کند و حتی مواظب باشد که فرزندانش هم نفهمند که پدرشان چه شغل کثیفی دارد.

به روزبه امیر ابراهیمی و شهرام رفیع زاده می گوئیم که روزهای سخت تمام شد، آنچه مجبوری بگویی بگو، مردمان تو را دوست می دارند و آزادی ات را حرمت می نهند، سرت را بر بالش نرم خانه بگذار و در خیابان راه برو، عجله نکن، هیچ کس باور نمی کند و لازم نیست که چیزی را تکذیب کنی.

به همه آنهایی که ممکن است مجبور شوند در نامه ای بگویند که بهزاد نبوی و مصطفی تاج زاده آنها را فریب دادند و گمراه کردند می گوئیم که کسی این دروغها را باور نمی کند.

سرت را بر بالش می گذاری، دیگر مجبور نیستی زیر نور وقیح چراغی که تا صبح روشن است بخوابی، فردا هم در زندان انفرادی بیدار نخواهی شد. دوست من! نگران نباش. ما دوستت داریم و منتظر روزهای خوب هستیم.

۲۲ مرداد، ۱۳۸۸

شرح کامل اعترافات ابراهیم نبوی از زبان خودش

استادم، ابراهیم نبوی

نخست این را بگویم که وقتی نوشتن ستون پنجم را به عنوان طنز سیاسی در روزنامه آغاز کردم، می دانستم که حتما به زندان خواهم افتاد. هرگز از افتادن به زندان و حتی تحمل زندان طولانی واهمه نداشتم و ندارم. و این را هم نه فضیلتی می دانم و نه برای دیگران لازم می دانم. از شکنجه و کتک خوردن هم نمی ترسیدم و نمی ترسم، حتی تنهایی هم مرا ویران نمی کرد و نمی کند، ساده ترین دلیلش اینکه در هر باری که زندان رفتم توانستم بازجو را راضی کنم که به من قلم و کاغذ بدهد، در 27 روز زندان اول دو کتاب را تمام کردم و در 4 ماه زندان دوم طرح چهار کتاب را ریختم و دو تا از آنها را نوشتم. مشکل من ترس و واهمه از تنهایی نبود. مشکل من یک باور فردی بود، این باور که اعتقاد به هیچ باور سیاسی ارزش رنج کشیدن را ندارد. این را گفته بودم که براساس بررسی خودم من در طول بیست سال ده بار تغییر کرده ام، همیشه فکر کرده بودم که برای باوری که دو سال بیشتر عمر نمی کند نباید سه سال زندان ماند. کسانی که برای اصلاحاتی که چهار سال طول کشید پنج سال زندان گرفته اند، لابد به نظر من یک اشتباهی کرده اند. من باور ندارم و نداشتم که کسی که می نویسد و یا فعالیت علنی سیاسی می کند و قصد از بین بردن حکومت را ندارد، نباید در زندان بماند. در سومین شماره یا چهارمین شماره ستون پنجم روزنامه جامعه نوشتم که اگر مرا دستگیر کردند به هرچه بگویند اعتراف می کنم ولی بدانید که باور ندارم. حتی در فاصله دو زندان نیز کتابی نوشتم به نام اعتراف در همین مورد، و نکته جالب اینکه آیه قرآنی که در ابتدای اعتراف اجباری من در کتاب اعتراف قبل از رفتن به زندان چاپ شد، همان آیه ای بود که در مدافعات زندانم نوشتم و آنرا در دادگاه خواندم. من به مقاومت کردن برای قهرمانی اعتقاد نداشتم، چرا که این فرمول که از نظر ذهنی برای من مردود بود، اتفاقا همان فرمولی بود که بازجوی من انتخاب کرده بود. او می خواست من مقاومت کنم تا روز به روز شرایط سخت تر شود. من نه می خواستم مقاومت کنم و نه به این نوع مقاومت باور داشتم. من چیزی برای لو دادن نداشتم. هر کاری کرده بودم علنی بود و هر چه در مورد خودم مطرح بود همان بود که همگان می دانستند.

گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت( که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.

من دوبار زندانی شدم. بار اول در سال 1377 و بار دوم در سال 1379، بار اول بازجویی من ابتدا توسط دادگاه انقلاب و بازجویی با لهجه شیرازی که هرگز او را ندیدم و یک روز هم با چشم بسته و توسط شخص قاضی مقدس( احمدی) انجام گرفت. در این بازجویی ها که شاید پانزده روز به مدت شش تا دوازده ساعت در شرایط زندان انفرادی صورت گرفت، از تنها چیزی که از من نپرسیدند نوشته ها و اعمال سیاسی ای بود که انجام دادم. عمدتا بازجویی حول و حوش مسائل شخصی و خصوصی من صورت گرفت. آنها می خواستند در مورد رابطه عاطفی ای که من ده سال قبل از زندان داشتم و همان ده سال قبل تمام شده بود، اطلاعات به دست بیاورند. می خواستند این رابطه را تبدیل به یک پروژه ضداخلاقی کنند. من چه در این مورد و چه در مورد مصرف مشروبات الکلی خیلی راحت و بدون اینکه حتی به جمله دوم برسد همه چیز را گفتم. در مورد علت جدا شدن من از همسر سابقم پرسیدند، برایشان نوشتم: آیا جدا شدن من از همسر سابقم همان اقدام علیه امنیت ملی است که من به آن اتهام به زندان آمده ام؟ بازجو خندید و فشار را ادامه داد. آنچه مرا عذاب می داد این بود که هر آنچه به عنوان نقطه ضعف اخلاقی در من جسته بودند مسائلی بود که من آنها را اصلا ضداخلاقی نمی دانستم و خانواده و دوستانم همه از آنها اطلاع داشتند، مشکل در اینجا بود که من نمی فهمیدم که من طنزنویس و کتاب نویس چرا باید در مورد مسائل خصوصی زندگی ام برای بازجو توضیح بدهم؟ من حتی از فاش شدن این مسائل نزد همگان هم ناراحت و نگران نبودم، چون می دانستم مردمی که قرار است مرا به خاطر خوردن مشروبات الکلی و یا داشتن روابط عاطفی یا مشکلات خانوادگی محکوم کنند، همان مردمی هستند که مشروب می خورند، روابط عاطفی دارند و به علت مشکلات خانوادگی زندگی شان از هم می پاشد. مشکل من این بود که از بازجویم می خواستم محض رضای خدا مرا به اقدام علیه امنیت ملی متهم کند، اما گویی او می دانست که این اتهام مرا نه تنها در جامعه کوچک و حقیر نمی کند، بلکه اندازه مرا بزرگ می کند. در همان زندان اول بود که از من خواسته شد در یک نوار ویدئویی به اشتباهاتی که در زندگی داشتم اعتراف کنم. این اعتراف سه بار ضبط شد، بار اول آنچه گفتم یک دفاعیه کامل از خودم بود. چیزی که همیشه می گفتم. گویی فقط به این دلیل ضبط شد که من عادت کنم جلوی دوربین بنشینم. اما این اعتراف بازجو را راضی نکرد. بار دوم از من خواسته شد علیه دیگران حرف بزنم، من به آنها گفتم علیه خودم هرچقدر بخواهید حرف می زنم ولی در مورد دیگران مرا معذور بدارید. تمام دلخوشی آنان این بود که من در این مصاحبه یک جا بگویم که به دلیل اینکه در سال 1367 دچار فساد اخلاقی شدم، از اسلام و تفکر انقلابی دور شدم و این آغاز اشتباهات من بود. من نمی فهمیدم این به چه درد بازجو می خورد. آیا مردمی که نوشته ها و فکر مرا بعد از سال 1377 دوست داشتند لابد از اینکه من به دلیل فساد اخلاقی به این نوشته ها و فکر ها رسیده بودم، به فساد اخلاقی هم علاقمند می شدند. ویدئوی دوم به مدت چهل دقیقه و با همین حرفها گفته شد. اما بازجو دو روز بعد آمد و گفت یک ویدیوی دیگر ضبط کنیم و من همه چیز را بگویم، ولی به روابط عاطفی و مفاسد اخلاقی اشاره نکنم بلکه به انحراف فکری ام اشاره کنم. این یعنی همه آن چیزی که بخاطرش پانزده روز و شب تحت فشار بودم. این نوار هم ضبط شد و رفت. به من گفته شد که هرگز از این نوار استفاده نخواهد شد. من هم هرگز از پخش ان واهمه ای نداشتم، هیچ چیزی بدتر از آنچه همه در مورد من می دانند وجود ندارد و نداشت که در آنجا گفته شده باشد.

اما داستان زندان دوم جور دیگری بود.

وقتی برای بار دوم زندان رفتم، من کاملا تغییر کرده بودم. در طول یک فاصله دوساله من دو سفر به خارج رفته بودم، حداقل پانصد مقاله در فاصله دو زندان نوشته بودم و پانزده کتاب در همان فاصله چاپ کرده بودم. آدمی بسیار سرشناس شده بودم که حالا دیگر باید مرا می شکستند. من پیشتر از آن خود را بارها شکسته بودم. بارها گفته بودم که قهرمانی روش نویسنده نیست، توضیح بدهم که گاهی این نوشته و گفته من به عنوان مخالفت من با شجاعت در بیان حقایق تلقی می شود، در حالی که چنین نیست. اگر من به این شجاعت اعتقاد نداشتم همین کتابها را و مقاله ها را نمی نوشتم و این همه رنج نمی کشیدم. مشکل من این بود و هست که قهرمانی اگر وسیله ای شود تا نویسنده از کارش باز بماند، این سم است. به هر حال این بار من با یک پرونده ضخیم، هم از سوی دادگاه انقلاب و هم از سوی مرتضوی، زندانی شدم. این بار همه چیز فرق می کرد. فشار سلول انفرادی برایم غیر قابل تحمل شده بود، این بار دیگر بحث بر سر مسائل اخلاقی نبود. در خانه من هم نه بطری مشروبی پیدا کرده بودند و نه حرفی از روابط غیراخلاقی بود. این بار دایره روابط گسترده سیاسی من را به میان کشیده بودند، از روابط ساده ای که در دفتر روزنامه با همکاران روزنامه و نیروهای احزاب مختلف داشتم تا روابطی که در چند سفر خارجی پیش آمده بود. حالا دیگر قرار بود من نه رودرروی خود که رودرروی یک جنبش اجتماعی قرار بگیرم. قرار بود من علیه دیگران حرف بزنم. لابد گفته می شود که چه فشاری وارد آمد که من به اینجا کشیده شوم؟ این را به تفصیل خواهم گفت، در اینجا به اجمال می گویم که به همان دلیل که دیگران به اینجا کشیده شدند: ترکیبی از فشارهای ناشی از انفرادی، دادن اطلاعات غلط در مورد شرایط بیرون، تحقیر ناشی از بازجویی که فرد را به اینجا می رساند که بگذار از اینجا بیرون بروم تا هرگز به اینجا بازنگردم، احساس رها شدن توسط دیگران و تغییر ناشی از قطع شدن سیستم های ارتباطی و کنترل کامل آنها. در زندان انفرادی نه می توانی خودت را ببینی، نه می توانی روزنامه بخوانی، نه می گذارند با عزیزانت ملاقات کنی، و در همین شرایط که تحت فشار هستی باید در همان یک تماس تلفنی که بازجو آنرا گوش می کند به خانواده ات بگویی که جایت راحت است. ممکن است مادری بیمار داشته باشی و فرزندانی نگران. روزهای انفرادی تمام نمی شود، بازجویی می شود یک کابوس، بخصوص وقتی که برای متهم نشدن دیگران دروغ گفته باشی و نگران باشی که دیگران به خطر بیفتند. صدای آمدن ماموری که برای بازجویی ترا می برد احساس وحشت در تو بوجود می آورد. در این بازجویی ها من بارها شرح سفر و دیدارهایم را در اروپا نوشتم و همیشه مواظب بودم افرادی که در مورد آنها می نویسم، به هر دلیل در معرض خطر قرار نگیرند. بازجو هر سووالی را در این موارد بارها تکرار می کرد. بارها باید می نوشتی، بارها و بارها. و تو باید دروغی را که ساخته بودی بارها و بارها به دقت تکرار می کردی. از سوی دیگر از اینکه مجبورم به این سووالات پاسخ بدهم عذاب می کشیدم. احساس می کردم چنین حقی وجود ندارد. از اینکه بازجویی پس می دهم احساس شرم نزد دیگران می کردم. احساس می کردم نزد فرزندانم و خانواده ام و دیگران کوچک خواهم شد. از سوی دیگر شخصا به این نتیجه رسیده بودم که بعضی از کارهایی که در حوزه سیاست کشور صورت گرفت درست نبود، بعضی تندروی ها و بعضی موضع گیری ها، گفتنش یک بحث اساسی را شروع می کرد. و شروع کرد. من در این وضعیت گذاشته شدم که بگویم اشتباه کردم و بیرون بیایم و از این پس به شکلی دیگر رفتار کنم و یا با بازجو درگیر بشوم و بمانم در زندان تا آنها هر کاری می خواهند بکنند. من می دانستم که فشار بعدی را در انفرادی طولانی خواهند آورد، انفرادی شماره 59 که چند روزی هم مزه اش را چشیدیم. من و بهنود و زیدآبادی و محمد قوچانی، در یک پروژه همزمان. من طاقت تحمل زندان انفرادی طولانی را نداشتم. اگر می فهمیدم که زندان است و بازجویی نیست و انفرادی نیست، طاقت می آوردم، اما سرنوشت افرادی که انفرادی طولانی کشیده بودند دیده بودم. تصمیم گرفتم اعلام کنم که اشتباه کرده ام. نامه ای نوشتم و اعلام کردم که در نوشته هایم تندروی کردم. گویی همین برای بازجو کافی بود. پس از این، محاکمه و دادگاه به همان صورت پیش رفت که درست می دانستم و به آن باور داشتم. دادگاه را با کمترین مشکل و با گفتن دقیق ترین شکل دفاع تمام کردم، اما آن نامه که در گویا منتشر شد و آن مصاحبه که با کیهان چاپ شد، ماند و ماند و ماند و همچنان فکر کردن به آن عذابم می دهد.

واقعیت این است که بخشی از نوشته های آن نامه شامل چیزهایی بود که اعتقاد داشتم، اما دلم نمی خواست در آنجا و در آن زمان آنها را بگویم. زبان آن نامه هم زبانی بود که متعلق به من نبود. هر کسی بسادگی می توانست بفهمد که من به زور آنرا نوشته ام. نامه امید معماریان را که خواندم یاد همان نامه افتادم، حتی می توانم دلشوره های او را در هنگام نوشتن نامه تصور کنم و اینکه او فکر می کند دیگر همه دوستانش را از دست خواهد داد. در مورد مصاحبه کیهان هم اگر چه قبلا توضیح داده ام مجددا تکرار می کنم که وقتی با لباس زندان به دفتر مرتضوی به اسم ملاقات احضار شده بودم، در اتاق مرتضوی آقای محمد ایمانی که معمولا نوشته های مربوط به اطلاعات و امنیت را در کیهان( مثل سایر خبرنگاران آنجا) دنبال می کند، وارد آنجا شد. مرتضوی به من گفت که با خبرنگار کیهان مصاحبه کن. من تصمیم گرفتم که مصاحبه کنم و از خودم دفاع کنم. مصاحبه انجام شد و من چیزهایی را گفتم که درست می دانستم، اما سه روز بعد وقتی در زندان بودم مصاحبه چاپ شده را دیدم، نوشته های روزنامه چیزهایی بود که من نگفته بودم. کاری از دستم برنمی آمد، با کسی که زندانی است مصاحبه کرده بودند و هر چه خواسته بودند نوشته بودند، به این خیال که من تکذیب نخواهم کرد. سه روز بعد از زندان بیرون آمدم، پیش مرتضوی رفتم و گفتم آنچه در کیهان نوشته شده را من نگفته بودم. مرتضوی گفت که خودش آن نوشته ها را اضافه کرده بود و در حقیقت برای کیهان تعیین کرده بود که من چه گفته ام. من به او گفتم که من مصاحبه کیهان را تکذیب خواهم کرد، مرتضی گفت این کار را نکن، اما من به او گفتم که این کار را خواهم کرد، این تکذیبیه در روزنامه های کشور و در بیرون از ایران چاپ شد.

نکته اینکه من به عنوان نویسنده ای پرکار، در دو مرحله تحت فشارهای مربوط به روابط خصوصی زندگی و روابط کاری و سیاسی ام مجبور به گفتن چیزهایی شدم که ضرورت نداشت، از قول من مصاحبه ای چاپ شد که در آن قاضی خودش مواضع من را در مورد گنجی و سایر زندانیان نوشته بود، در حالی که من چنان حرفی نزده بودم. و نامه ای از من چاپ شد که به بخشی از آن اعتقاد نداشتم و گفتن بخشی دیگر را هم در آن شرایط ضروری نمی دانستم. در بازجویی از من خواسته شد علیه مشارکت، مجاهدین انقلاب و نیروهای روشنفکر و نهضت آزادی بنویسم. من تلاش کردم که در مورد کسانی که قدرت دفاع از خودشان را ندارند چیزی ننویسم، اما تحت همان فشارها در مورد برخی از افرادی که در موقعیت قدرت بودند چیزهایی نوشتم. این نکته را به این خاطر می نویسم که بدانید و همگان بدانند جمهوری اسلامی نظامی است که در آن با زندانی هر کاری می کنند و او را چنان تحت فشار قرار می دهند تا علیه خود و دوستانش موضع بگیرد. خدا را شکر می کنم که من در بهترین شرایط کشور زندانی شدم، چنان که از بچه هایی که در این یکی دو ساله زندانی شده اند برمی آید فشارهای امروز از طاقت افزون است و امکان مقاومت نیست.

۲۱ مرداد، ۱۳۸۸

ا. ن: ما به کسی تجاوز نکرده ایم؛ این سبزها هستند که چهل روز است دارند به ما تجاوز می کنند.

هر پدیده ای در ایران اسلامی 2 جور است؛ یک جورش را شما به چشم می بینید و واقعیت است، جور دومش را گداسیما و کیهان ا.ن نشانتان می دهند که به درد عمه حسین شریعتمداری می خورد. همیشه هم آیه نازل کرده اند بین جوری که شما می بینید و جوری که کیهانیان نشانتان می دهند، باید زمین تا زیرزمین فاصله باشد وگرنه آن روز شب نمی شود.

مثلا شما واقعیت جنایت های کهریزک را می دانید: یک عده جانور عقده ای دوپا که همگی در کودکی سفری به قزوین داشته و خاطره بدی از این سفر دارند، ریخته اند به یک عده طفل معصوم زندانی تجاوز کرده اند؛ آن هم به شیوه ای که لایق اعضای خانواده خودشان است. در همین راستا به روایت کیهان، گداوسیما و بقیه ارکان دولت کودتا از این ماجرا نگاهی می کنیم.

کیهان: نیمه پنهان تجاوزگران کهریزک آشکار شد؛ موسوی و کروبی اراذل و اوباش سپاهی را استخدام کرده بودند تا در کهریزک به جوانان تجاوز کنند.

کامران نجف زاده در 20:30: این تجاوز تجاوز که می گن و رسانه های استعماری روش مانور می دن بد چیزی هم نیست. اینا زیاد گنده اش می کنند. من خودم همین دیروز رفتم کهریزک، گفتم بهم تجاوز کنید ببینم چطوریه. جای شما خالی کلی هم حال داد. برای ایمان مرآتی تعریف کردم قرار شده دفعه بعد اونم ببرم.

ا. ن: من شما را دوست دارم، نزنید این حرفها را. من به شما علاقمندم. ما به کسی تجاوز نکرده ایم؛ مدارکش هم موجوده! این سبزها هستند که چهل روز است دارند به ما تجاوز می کنند. شما ببینید هر روز در تهران به ما تجاوز می کنند. نمونه اش همین امروز در بازار تهران صدها هزار جمعیت به ما تجاوز کرد. آن هم چه تجاوزی!

حداد عادل: یک تجاوز که چیزی نیست این همه سر و صدا راه انداخته اید. همین دولت خدمت گذار (که خدمت را می گذارد، بدجور هم می گذارد) در مجلس هفتم 3 سال به ما تجاوز کرد. ما آخ هم نگفتیم.

مهدی کوچک زاده: اعضای فراکسیون اقلیت که به زندانیان تجاوز نکرده اند، حقوقشان حرام است.

حجت الاسلام ذالنور در سپاه: آمریکا در کهریزک به جوانان ما تجاوز کرده. این تاکتیک جدید دشمن است که با لباس بازجوی سپاه وارد زندان سپاه میشود و به جوانان تجاوز می کند!

۱۹ مرداد، ۱۳۸۸

ناهار هتل 5 ستاره اوین: تجاوز لبنانی دونونه با شیشه نوشابه داغ

محکم الدین سفت اله بلدیه چی در گفت و گویی با یک روزنامه نان بنرخ روزخور گفت: زندان های سیاسی هتل 5 ستاره است!!!!!!!!!!!!!!!!

یکی از مخبران گمنام ما از هتل 5 ستاره اوین خبر آورد که اظهارات مشارالیه صحیح بوده است. در همین درازا یک برگ «منو» یا لیست غذای هتل 5 ستاره اوین هم به پیوست ارسال شده است. در این منو برای هر وعده چند نوع غذا سرو می شود که زندانی منافق و اغتشاشگر حق دارد با آزادی کامل از بین آنها انتخاب کند:

صبحانه:

1- تجاوز لبنانی

2- تجاوز با قارچ و سس گوجه فرنگی

3- دبل تجاوز

4- تجاوز پیکو

ناهار:

1- شیاف باتوم + تجاوز قفقازی با دوغ و ریحان تازه

2- تجاوز لبنانی دونونه با شیشه نوشابه داغ

3- باتوم، زنجیر، شوک برقی و مننژیت

4- همه موارد

شام:

1- آویزان شدن از سقف و تاب بازی تا اذان صبح

2- خوابیدن ایستاده در سلول انفرادی

3- قرص، آب، هپروت، تجاوز لبنانی

4- تجاوز بندری دونونه با سس خردل اضافی

فوری؛ معرفی عوامل تجاوز به زندانیان کهریزک


کروبی: به زندانیان تجاوز شده است

۱۸ مرداد، ۱۳۸۸

از ابراهیم نبوی چگونه اعتراف گرفتند؟

استادم، ابراهیم نبوی

گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت (که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.

به امید معماریان می گوئیم که این روزها خواهند گذشت و امید ما دیگر زندانی نخواهد شد و باز هم زندگی ادامه دارد. بازهم امید معماریان است که سرش را بالا می گیرد و باز هم این بازجو است که باید خودش را از همگان پنهان کند و حتی مواظب باشد که فرزندانش هم نفهمند که پدرشان چه شغل کثیفی دارد

1) امید معماریان، شهرام رفیع زاده و روزبه امیر ابراهیمی با انتشار اطلاعیه هایی پس از آزادی از زندان اعلام کردند که در زندان مورد خوشرفتاری قرار گرفته اند و در زندان به این نتیجه رسیده اند که در اعمال و رفتارهای خود اشتباهاتی کرده اند. بعید نیست که در روزهای آینده مشابه همین نامه ها و یا اعترافات توسط خانم محبوبه عباسقلی زاده یا فرشته قاضی و یا حنیف مزروعی منتشر شود. این اعترافات نه تازگی دارد و نه عجیب است، تنها چیزی که عجیب است تکرار این روش مهوع و غیر انسانی توسط بخشی از حکومت جمهوری اسلامی است که باید تا کنون به این نتیجه رسیده باشند که 25 سال اعتراف گیری بی حاصل روشی نیست که بتوان آن را ادامه داد و یا تکرار کرد. من چون خودم در شرایطی مشابه این بوده ام و خودم چنین مشابه نامه ای که توسط امید و دیگران نوشته شده را نوشتم و تا کنون دو کتاب طنز و جدی( اعتراف و خانه امن) در این مورد منتشر کرده ام و حداقل 15 برنامه تلویزیونی و فایل صوتی طنز در این مورد ساخته ام، می خواهم به توضیح شرایط و فضائی بپردازم که در مورد این افراد وجود دارد. من می دانم و احساس می کنم که چه بلایی سر این افراد آمده است و لذا می دانم که باید با آنان چه کرد و چگونه باید به آنان کمک کرد تا به آرامی از این شرایط به در آیند.

2) از من چگونه اعتراف گرفتند؟

نخست این را بگویم که وقتی نوشتن ستون پنجم را به عنوان طنز سیاسی در روزنامه آغاز کردم، می دانستم که حتما به زندان خواهم افتاد. هرگز از افتادن به زندان و حتی تحمل زندان طولانی واهمه نداشتم و ندارم. و این را هم نه فضیلتی می دانم و نه برای دیگران لازم می دانم. از شکنجه و کتک خوردن هم نمی ترسیدم و نمی ترسم، حتی تنهایی هم مرا ویران نمی کرد و نمی کند، ساده ترین دلیلش اینکه در هر باری که زندان رفتم توانستم بازجو را راضی کنم که به من قلم و کاغذ بدهد، در 27 روز زندان اول دو کتاب را تمام کردم و در 4 ماه زندان دوم طرح چهار کتاب را ریختم و دو تا از آنها را نوشتم. مشکل من ترس و واهمه از تنهایی نبود. مشکل من یک باور فردی بود، این باور که اعتقاد به هیچ باور سیاسی ارزش رنج کشیدن را ندارد. این را گفته بودم که براساس بررسی خودم من در طول بیست سال ده بار تغییر کرده ام، همیشه فکر کرده بودم که برای باوری که دو سال بیشتر عمر نمی کند نباید سه سال زندان ماند. کسانی که برای اصلاحاتی که چهار سال طول کشید پنج سال زندان گرفته اند، لابد به نظر من یک اشتباهی کرده اند. من باور ندارم و نداشتم که کسی که می نویسد و یا فعالیت علنی سیاسی می کند و قصد از بین بردن حکومت را ندارد، نباید در زندان بماند. در سومین شماره یا چهارمین شماره ستون پنجم روزنامه جامعه نوشتم که اگر مرا دستگیر کردند به هرچه بگویند اعتراف می کنم ولی بدانید که باور ندارم. حتی در فاصله دو زندان نیز کتابی نوشتم به نام اعتراف در همین مورد، و نکته جالب اینکه آیه قرآنی که در ابتدای اعتراف اجباری من در کتاب اعتراف قبل از رفتن به زندان چاپ شد، همان آیه ای بود که در مدافعات زندانم نوشتم و آنرا در دادگاه خواندم. من به مقاومت کردن برای قهرمانی اعتقاد نداشتم، چرا که این فرمول که از نظر ذهنی برای من مردود بود، اتفاقا همان فرمولی بود که بازجوی من انتخاب کرده بود. او می خواست من مقاومت کنم تا روز به روز شرایط سخت تر شود. من نه می خواستم مقاومت کنم و نه به این نوع مقاومت باور داشتم. من چیزی برای لو دادن نداشتم. هر کاری کرده بودم علنی بود و هر چه در مورد خودم مطرح بود همان بود که همگان می دانستند.

گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت( که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.

من دوبار زندانی شدم. بار اول در سال 1377 و بار دوم در سال 1379، بار اول بازجویی من ابتدا توسط دادگاه انقلاب و بازجویی با لهجه شیرازی که هرگز او را ندیدم و یک روز هم با چشم بسته و توسط شخص قاضی مقدس( احمدی) انجام گرفت. در این بازجویی ها که شاید پانزده روز به مدت شش تا دوازده ساعت در شرایط زندان انفرادی صورت گرفت، از تنها چیزی که از من نپرسیدند نوشته ها و اعمال سیاسی ای بود که انجام دادم. عمدتا بازجویی حول و حوش مسائل شخصی و خصوصی من صورت گرفت. آنها می خواستند در مورد رابطه عاطفی ای که من ده سال قبل از زندان داشتم و همان ده سال قبل تمام شده بود، اطلاعات به دست بیاورند. می خواستند این رابطه را تبدیل به یک پروژه ضداخلاقی کنند. من چه در این مورد و چه در مورد مصرف مشروبات الکلی خیلی راحت و بدون اینکه حتی به جمله دوم برسد همه چیز را گفتم. در مورد علت جدا شدن من از همسر سابقم پرسیدند، برایشان نوشتم: آیا جدا شدن من از همسر سابقم همان اقدام علیه امنیت ملی است که من به آن اتهام به زندان آمده ام؟ بازجو خندید و فشار را ادامه داد. آنچه مرا عذاب می داد این بود که هر آنچه به عنوان نقطه ضعف اخلاقی در من جسته بودند مسائلی بود که من آنها را اصلا ضداخلاقی نمی دانستم و خانواده و دوستانم همه از آنها اطلاع داشتند، مشکل در اینجا بود که من نمی فهمیدم که من طنزنویس و کتاب نویس چرا باید در مورد مسائل خصوصی زندگی ام برای بازجو توضیح بدهم؟ من حتی از فاش شدن این مسائل نزد همگان هم ناراحت و نگران نبودم، چون می دانستم مردمی که قرار است مرا به خاطر خوردن مشروبات الکلی و یا داشتن روابط عاطفی یا مشکلات خانوادگی محکوم کنند، همان مردمی هستند که مشروب می خورند، روابط عاطفی دارند و به علت مشکلات خانوادگی زندگی شان از هم می پاشد. مشکل من این بود که از بازجویم می خواستم محض رضای خدا مرا به اقدام علیه امنیت ملی متهم کند، اما گویی او می دانست که این اتهام مرا نه تنها در جامعه کوچک و حقیر نمی کند، بلکه اندازه مرا بزرگ می کند. در همان زندان اول بود که از من خواسته شد در یک نوار ویدئویی به اشتباهاتی که در زندگی داشتم اعتراف کنم. این اعتراف سه بار ضبط شد، بار اول آنچه گفتم یک دفاعیه کامل از خودم بود. چیزی که همیشه می گفتم. گویی فقط به این دلیل ضبط شد که من عادت کنم جلوی دوربین بنشینم. اما این اعتراف بازجو را راضی نکرد. بار دوم از من خواسته شد علیه دیگران حرف بزنم، من به آنها گفتم علیه خودم هرچقدر بخواهید حرف می زنم ولی در مورد دیگران مرا معذور بدارید. تمام دلخوشی آنان این بود که من در این مصاحبه یک جا بگویم که به دلیل اینکه در سال 1367 دچار فساد اخلاقی شدم، از اسلام و تفکر انقلابی دور شدم و این آغاز اشتباهات من بود. من نمی فهمیدم این به چه درد بازجو می خورد. آیا مردمی که نوشته ها و فکر مرا بعد از سال 1377 دوست داشتند لابد از اینکه من به دلیل فساد اخلاقی به این نوشته ها و فکر ها رسیده بودم، به فساد اخلاقی هم علاقمند می شدند. ویدئوی دوم به مدت چهل دقیقه و با همین حرفها گفته شد. اما بازجو دو روز بعد آمد و گفت یک ویدیوی دیگر ضبط کنیم و من همه چیز را بگویم، ولی به روابط عاطفی و مفاسد اخلاقی اشاره نکنم بلکه به انحراف فکری ام اشاره کنم. این یعنی همه آن چیزی که بخاطرش پانزده روز و شب تحت فشار بودم. این نوار هم ضبط شد و رفت. به من گفته شد که هرگز از این نوار استفاده نخواهد شد. من هم هرگز از پخش ان واهمه ای نداشتم، هیچ چیزی بدتر از آنچه همه در مورد من می دانند وجود ندارد و نداشت که در آنجا گفته شده باشد.

اما داستان زندان دوم جور دیگری بود.

وقتی برای بار دوم زندان رفتم، من کاملا تغییر کرده بودم. در طول یک فاصله دوساله من دو سفر به خارج رفته بودم، حداقل پانصد مقاله در فاصله دو زندان نوشته بودم و پانزده کتاب در همان فاصله چاپ کرده بودم. آدمی بسیار سرشناس شده بودم که حالا دیگر باید مرا می شکستند. من پیشتر از آن خود را بارها شکسته بودم. بارها گفته بودم که قهرمانی روش نویسنده نیست، توضیح بدهم که گاهی این نوشته و گفته من به عنوان مخالفت من با شجاعت در بیان حقایق تلقی می شود، در حالی که چنین نیست. اگر من به این شجاعت اعتقاد نداشتم همین کتابها را و مقاله ها را نمی نوشتم و این همه رنج نمی کشیدم. مشکل من این بود و هست که قهرمانی اگر وسیله ای شود تا نویسنده از کارش باز بماند، این سم است. به هر حال این بار من با یک پرونده ضخیم، هم از سوی دادگاه انقلاب و هم از سوی مرتضوی، زندانی شدم. این بار همه چیز فرق می کرد. فشار سلول انفرادی برایم غیر قابل تحمل شده بود، این بار دیگر بحث بر سر مسائل اخلاقی نبود. در خانه من هم نه بطری مشروبی پیدا کرده بودند و نه حرفی از روابط غیراخلاقی بود. این بار دایره روابط گسترده سیاسی من را به میان کشیده بودند، از روابط ساده ای که در دفتر روزنامه با همکاران روزنامه و نیروهای احزاب مختلف داشتم تا روابطی که در چند سفر خارجی پیش آمده بود. حالا دیگر قرار بود من نه رودرروی خود که رودرروی یک جنبش اجتماعی قرار بگیرم. قرار بود من علیه دیگران حرف بزنم. لابد گفته می شود که چه فشاری وارد آمد که من به اینجا کشیده شوم؟ این را به تفصیل خواهم گفت، در اینجا به اجمال می گویم که به همان دلیل که دیگران به اینجا کشیده شدند: ترکیبی از فشارهای ناشی از انفرادی، دادن اطلاعات غلط در مورد شرایط بیرون، تحقیر ناشی از بازجویی که فرد را به اینجا می رساند که بگذار از اینجا بیرون بروم تا هرگز به اینجا بازنگردم، احساس رها شدن توسط دیگران و تغییر ناشی از قطع شدن سیستم های ارتباطی و کنترل کامل آنها. در زندان انفرادی نه می توانی خودت را ببینی، نه می توانی روزنامه بخوانی، نه می گذارند با عزیزانت ملاقات کنی، و در همین شرایط که تحت فشار هستی باید در همان یک تماس تلفنی که بازجو آنرا گوش می کند به خانواده ات بگویی که جایت راحت است. ممکن است مادری بیمار داشته باشی و فرزندانی نگران. روزهای انفرادی تمام نمی شود، بازجویی می شود یک کابوس، بخصوص وقتی که برای متهم نشدن دیگران دروغ گفته باشی و نگران باشی که دیگران به خطر بیفتند. صدای آمدن ماموری که برای بازجویی ترا می برد احساس وحشت در تو بوجود می آورد. در این بازجویی ها من بارها شرح سفر و دیدارهایم را در اروپا نوشتم و همیشه مواظب بودم افرادی که در مورد آنها می نویسم، به هر دلیل در معرض خطر قرار نگیرند. بازجو هر سووالی را در این موارد بارها تکرار می کرد. بارها باید می نوشتی، بارها و بارها. و تو باید دروغی را که ساخته بودی بارها و بارها به دقت تکرار می کردی. از سوی دیگر از اینکه مجبورم به این سووالات پاسخ بدهم عذاب می کشیدم. احساس می کردم چنین حقی وجود ندارد. از اینکه بازجویی پس می دهم احساس شرم نزد دیگران می کردم. احساس می کردم نزد فرزندانم و خانواده ام و دیگران کوچک خواهم شد. از سوی دیگر شخصا به این نتیجه رسیده بودم که بعضی از کارهایی که در حوزه سیاست کشور صورت گرفت درست نبود، بعضی تندروی ها و بعضی موضع گیری ها، گفتنش یک بحث اساسی را شروع می کرد. و شروع کرد. من در این وضعیت گذاشته شدم که بگویم اشتباه کردم و بیرون بیایم و از این پس به شکلی دیگر رفتار کنم و یا با بازجو درگیر بشوم و بمانم در زندان تا آنها هر کاری می خواهند بکنند. من می دانستم که فشار بعدی را در انفرادی طولانی خواهند آورد، انفرادی شماره 59 که چند روزی هم مزه اش را چشیدیم. من و بهنود و زیدآبادی و محمد قوچانی، در یک پروژه همزمان. من طاقت تحمل زندان انفرادی طولانی را نداشتم. اگر می فهمیدم که زندان است و بازجویی نیست و انفرادی نیست، طاقت می آوردم، اما سرنوشت افرادی که انفرادی طولانی کشیده بودند دیده بودم. تصمیم گرفتم اعلام کنم که اشتباه کرده ام. نامه ای نوشتم و اعلام کردم که در نوشته هایم تندروی کردم. گویی همین برای بازجو کافی بود. پس از این، محاکمه و دادگاه به همان صورت پیش رفت که درست می دانستم و به آن باور داشتم. دادگاه را با کمترین مشکل و با گفتن دقیق ترین شکل دفاع تمام کردم، اما آن نامه که در گویا منتشر شد و آن مصاحبه که با کیهان چاپ شد، ماند و ماند و ماند و همچنان فکر کردن به آن عذابم می دهد.

واقعیت این است که بخشی از نوشته های آن نامه شامل چیزهایی بود که اعتقاد داشتم، اما دلم نمی خواست در آنجا و در آن زمان آنها را بگویم. زبان آن نامه هم زبانی بود که متعلق به من نبود. هر کسی بسادگی می توانست بفهمد که من به زور آنرا نوشته ام. نامه امید معماریان را که خواندم یاد همان نامه افتادم، حتی می توانم دلشوره های او را در هنگام نوشتن نامه تصور کنم و اینکه او فکر می کند دیگر همه دوستانش را از دست خواهد داد. در مورد مصاحبه کیهان هم اگر چه قبلا توضیح داده ام مجددا تکرار می کنم که وقتی با لباس زندان به دفتر مرتضوی به اسم ملاقات احضار شده بودم، در اتاق مرتضوی آقای محمد ایمانی که معمولا نوشته های مربوط به اطلاعات و امنیت را در کیهان( مثل سایر خبرنگاران آنجا) دنبال می کند، وارد آنجا شد. مرتضوی به من گفت که با خبرنگار کیهان مصاحبه کن. من تصمیم گرفتم که مصاحبه کنم و از خودم دفاع کنم. مصاحبه انجام شد و من چیزهایی را گفتم که درست می دانستم، اما سه روز بعد وقتی در زندان بودم مصاحبه چاپ شده را دیدم، نوشته های روزنامه چیزهایی بود که من نگفته بودم. کاری از دستم برنمی آمد، با کسی که زندانی است مصاحبه کرده بودند و هر چه خواسته بودند نوشته بودند، به این خیال که من تکذیب نخواهم کرد. سه روز بعد از زندان بیرون آمدم، پیش مرتضوی رفتم و گفتم آنچه در کیهان نوشته شده را من نگفته بودم. مرتضوی گفت که خودش آن نوشته ها را اضافه کرده بود و در حقیقت برای کیهان تعیین کرده بود که من چه گفته ام. من به او گفتم که من مصاحبه کیهان را تکذیب خواهم کرد، مرتضی گفت این کار را نکن، اما من به او گفتم که این کار را خواهم کرد، این تکذیبیه در روزنامه های کشور و در بیرون از ایران چاپ شد.

نکته اینکه من به عنوان نویسنده ای پرکار، در دو مرحله تحت فشارهای مربوط به روابط خصوصی زندگی و روابط کاری و سیاسی ام مجبور به گفتن چیزهایی شدم که ضرورت نداشت، از قول من مصاحبه ای چاپ شد که در آن قاضی خودش مواضع من را در مورد گنجی و سایر زندانیان نوشته بود، در حالی که من چنان حرفی نزده بودم. و نامه ای از من چاپ شد که به بخشی از آن اعتقاد نداشتم و گفتن بخشی دیگر را هم در آن شرایط ضروری نمی دانستم. در بازجویی از من خواسته شد علیه مشارکت، مجاهدین انقلاب و نیروهای روشنفکر و نهضت آزادی بنویسم. من تلاش کردم که در مورد کسانی که قدرت دفاع از خودشان را ندارند چیزی ننویسم، اما تحت همان فشارها در مورد برخی از افرادی که در موقعیت قدرت بودند چیزهایی نوشتم. این نکته را به این خاطر می نویسم که بدانید و همگان بدانند جمهوری اسلامی نظامی است که در آن با زندانی هر کاری می کنند و او را چنان تحت فشار قرار می دهند تا علیه خود و دوستانش موضع بگیرد. خدا را شکر می کنم که من در بهترین شرایط کشور زندانی شدم، چنان که از بچه هایی که در این یکی دو ساله زندانی شده اند برمی آید فشارهای امروز از طاقت افزون است و امکان مقاومت نیست. در همین جا می خواهم چند نکته را در مورد شرایط روانی زندانی اعتراف کننده بگویم.

۱۷ مرداد، ۱۳۸۸

چرا اعتراف می گیرند؟


استادم، ابراهیم نبوی

اعتراف گیری به چند مقصود صورت می گیرد:

اول: به دست آوردن اطلاعات عملیاتی توسط عضو تشکیلات مخالف یا دشمن. در این شرایط فرد دستگیر شده، چریک یا عضو تشکیلات سیاسی نظامی و یا عضو تشکیلات مخفی را آنقدر تحت فشار فیزیکی و روحی( شکنجه سیاه یا سفید) قرار می دهند تا او در اسرع وقت و قبل از اینکه اطلاعاتش بسوزد، اطلاعات تشکیلاتی و عملیاتی، محل قرارها، اعضای تشکیلات، نوع روابط با خارج از کشور، محل اسلحه ها و سایر اطلاعات را لو بدهد. این فشارها به محض دستگیری آغاز می شود و معمولا بعد از به دست آمدن اطلاعات و یا سوختن قرارها و تخلیه اطلاعاتی فرد دستگیر شده از زیر فشار به جریان محاکمه منتقل می شود. در این شرایط زندانی در مدتی محدود( تا زمان تخلیه اطلاعاتی) تحت فشار بسیار سنگین و معمولا زندان انفرادی قرار دارد. وی را در زندان انفرادی قرار می دهند تا نتواند از وضع بیرون و تشکیلات با خبر شود. در این نوع اعتراف گیری شکنجه سنگین اعمال می شود که گاه تا سرحد مرگ پیش می رود، به همین دلیل تشکیلات قرار می گذارد که هر عضو دستگیر شده بعد از طی زمان سوختن اطلاعات مقاومتش را بشکند و اطلاعات سوخته را لو بدهد. این روش تقریبا در تمام سیستم های پلیسی( اعم از سیاسی و جنایی و انواع جرم های سنگین) وجود دارد. در ایران نیز این روش همیشه و در حال حاضر نیز برای جرایمی مانند جنایت و جرایم اجتماعی و مواد مخدر وجود دارد و در موارد مانند ترور و جاسوسی واقعی نیز از این روش استفاده می شود.

دوم: شیوه دوم اطلاعات که از دنیای کمونیسم و توسط کا گ ب شروع شد و توسط پلیس سیاسی کشورهای دیگر ادامه یافت و در ایران نیز بطور خاص سالها مورد استفاده قرار گرفت، شیوه اعتراف گیری به منظور تخریب و ویرانسازی فرد زندانی است. در این شیوه( که برای مخالفین سیاسی و فرهنگی استفاده می شود) زندانی تحت فشار شدید قرار می گیرد تا اطلاعاتی علیه خودش و دوستانش بدهد و سپس او را وادار به نوشتن و گفتن این اطلاعات برای عامه مردم می کنند. علت گرفتن این نوع اعتراف چند چیز است:

الف: تخریب زندانی و شکستن اسطوره او و ویران کردنش نزد دیگران. با استفاده از این باور عمومی جامعه ایران که کسی که اعتراف می کند خائن است. این باور از گروههای نظامی و سیاسی مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریکهای فدائی خلق و گروههای مسلح مبارز قبل از انقلاب ایجاد شد و بعدا در جریان تسویه حسابهای درونی گروههای سیاسی وارد باور اجتماعی شد. تفاوت مهمی که در این ماجرا وجود دارد این است که فردی که در جریان مبارزه مسلحانه و یا سیاسی دیگران و تشکیلات را لو می دهد و اعتراف می کند، باعث گرفتاری دیگران و حتی مرگ آنها می شود، و لذا باید مقاومت کند. اگر یک چریک آمادگی تحمل شکنجه های غیر انسانی را ندارد حق ندارد اطلاعات گروهی را که مشغول عمل مسلحانه هستند داشته باشد. اما در مورد یک نویسنده یا سیاستمداری که مشغول مبارزه قانونی و یا علنی است، اعتراف کردن به زور تنها به زیان خودش تمام می شود. نکته مهم اینجاست که برخی از نیروهای اسبق و یا موجود گروههای مسلحی مانند مجاهدین خلق و جریان نیمه مخفی نیمه علنی مانند حزب توده، که بسیاری از رهبران شان زیر فشارهای مرگبار شکنجه مجبور به اعتراف و لو دادن دیگران و همکاری با نیروی امنیتی شدند، با یک مقایسه تلاش می کنند تا با ویران کردن کسانی که نویسنده یا سیاستمدار علنی هستند به نحوی خود را تبرئه کنند و یا مقاومت نیروهای سابق خود را یادآوری کنند. این در حالی است که یک مبارز مسلح وظیفه دارد مقاومت کند و اگر نکند باعث ضربه به دیگران می شود ولی نویسنده ای مثل سعیدی سیرجانی یا فرج سرکوهی وقتی اعتراف می کند تنها علیه خویش عمل می کند. لابد این سووال پیش می آید که اعتراف یک نویسنده و یا یک نیروی علنی سیاسی باعث ایجاد تردید در کسانی می شود که به یک شیوه و نوعی مبارزه اعتقاد دارند. اتفاقا موضوع مهم همین جاست. تا وقتی چنین باوری وجود دارد، بازجویان اعتراف خواهند گرفت و شکنجه خواهند داد. من بر این باورم که یک بار باید این باور را رها کنیم و بگوئیم کسی که اعتراف کرده است تحت فشار به این وضع تن داده است. اگر این باور را علنی کنیم هم جریان اعتراف گیری را پایان خواهیم داد و هم مانع حذف کسانی از صحنه سیاسی خواهیم شد که نه اهل مبارزه تند بودند و نه قهرمانی که تاسرحد مرگ مقاومت می کند. افرادی که به ستم و جور تحت فشار قرار گرفتند تا شخصیت شان نابود شود. اگر این باور را رها کنیم دیگر سیامک پورزند و احسان طبری و کیانوری و بسیاری دیگر به دلیل اعترافات شان از تاریخ سیاسی ایران به زباله دانی نخواهند افتاد. ما باید بایستیم و به آنکه تحت فشار اعتراف کرده است خوش آمد بگوئیم و از او بخواهیم مدتی استراحت کند تا خود را بازسازی کند و به زندگی سیاسی اش( اگر خواست) بازگردد. یک بار به بازجوی شکنجه گر بگوئیم که اعترافات را باور نمی کنیم. بگوئیم که برای ما، سعیدی سیرجانی بعد از اعتراف هم همان نویسنده توانا و محقق بزرگی است که پیش از آن بود. بگوئیم که فرج سرکوهی بعد از اعتراف همان سردبیر بزرگ آدینه بود که زحمتی بزرگ را سالها انجام داد. بگوئیم امید معماریان و روزبه امیر ابراهیمی برای ما همان آدمهایی هستند که پیش از نامه نویسی بودند. ما باید اعلام کنیم که هر کسی که تحت فشار قرار می گیرد و رنج اقدام علیه خود را تحمل می کند، حق دارد برای بیرون آمدن از زیر فشار اعتراف کند و ما باید اعلام کنیم که او تحت فشار بوده است، حتی اگر خودش بگوید که تحت فشار نبوده است. وقتی کسی مانند امید معماریان از شهر تهران محو می شود و پس از دو ماه از زندان انفرادی بیرون می آید، این خودش فشار است، به او خوش آمد بگوئیم و اعلام کنیم که اعترافاتش را به عنوان حرف هائی که تحت فشار زده شده است می شنویم و نمی پذیریم و اجازه نمی دهیم یک بازجوی لجن زورگو یک شخصیت انسانی ارزشمند را به لجن بکشد.

ب: اعتراف گیری علیه دیگران جهت ضربه زدن به جناح های سیاسی: گاهی اوقات اعتراف گیری نه برای ویرانسازی یک فرد، بلکه به قصد لکه دار کردن دیگران صورت می گیرد. در این حالت از میان نیروهای فعال اجتماعی که در جبهه و جناح مشترک قرار دارند فرد یا افرادی با مشخصات ویژه انتخاب می شود: کسی که از پشتیبانی سیاسی جناحهای قدرت برخوردار نباشد، کسی که دارای نقاط ضعف شخصی باشد( مثلا در مورد یکی از اعتراف کنندگان اخیر فشار از طریق نگرانی او برای مادر بیمارش صورت گرفت، در یک مورد دیگر رابطه عاشقانه و کاملا مشروع زندانی که باعث دلتنگی او برای نامزدش می شد به عنوان نقطه ضعف انتخاب شد، در مورد غ. ک. که نامه عفوخواهی نوشت وضع بیمار فرزندش به عنوان نقطه ضعف مورد استفاده قرار گرفت. در برخی موارد مصرف مشروبات الکلی، داشتن روابط اخلاقی ای که از نظر جمهوری اسلامی ناپسند است به عنوان نقطه ضعف استفاده شد.) و یا به لحاظ فردی شخص ضعیفی باشد( داشتن ضعف جسمی مانند پیری و یا بیمار بودن و نحیف بودن زندانی)، چنین افرادی انتخاب می شوند و مورد فشار و بازجویی قرار می گیرند، این افراد ابتدا، چنان که توضیح خواهم داد، تحت فشار و ترس و تنهایی و یا شکنجه جسمی وادار به اعتراف اخلاقی علیه خود می شوند و سپس از آنها خواسته می شود برای فاش نشدن اسرارشان، علیه موضع سیاسی خود و یا دیگران حرف بزنند. معمولا در این شرایط زندانی احساس تنهایی می کند و احساس می کند همه کسانی که بیرون و آزاد هستند او را رها کرده و تنها گذاشته اند. او را وادار می کنند تا علیه دیگران موضع بگیرد تا مسائل خصوصی اش یا مسائل خانواده اش فاش نشود و خود از زیر فشار بیرون بیاید. در این شرایط زندانی فکر می کند بعد از بیرون آمدن از زندان از کسی که علیه او حرف زده عذرخواهی خواهد کرد و یا اینکه همه خواهند دانست که او تحت فشار چنین اعترافاتی را کرده است، به همین دلیل علیه دیگران حرف های کلی و کلیشه ای می زند. از این اظهارات بدیهی است که نیروهای امنیتی نمی توانند استفاده کنند، چون خودشان به واهی بودن و بی پایه بودن آن مطمئن هستند، اما برای تسویه حساب های سیاسی، بخصوص در شرایط خاصی مانند انتخابات از آن بهره می برند. من فکر می کنم هشتاد درصد کسانی که در طول 5 سال گذشته مورد اعتراف گیری قرار گرفته اند، بدون استثناء محض رضای خدا یک جمله ای هم در مورد مصطفی تاج زاده گفته اند و اکثر این افراد کسانی هستند که حتی یک بار هم برخورد مستقیم با تاج زاده نداشته اند.

بازدید کنندگان

كودتاي 22 خرداد را محكوم ميكنيم
موج سبز آزادی

کمپین آزادی معلم در بند؛ جعفر ابراهیمی

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
زندگی شاید خیابان دراز است که هر روز مردی با بیل از آن می گذرد مردی که شاید زیر لباسش چماقی طولانی دارد و شاید پرچمی را آتش می زند