زندگی شاید خیابان دراز است که هر روز مردی با بیل از آن می گذرد مردی که شاید زیر لباسش چماقی طولانی دارد و شاید پرچمی را آتش می زند

۲۳ مرداد، ۱۳۸۸

اعتراف کننده وقتی اعتراف می کند چه حالی دارد؟

استادم، ابراهیم نبوی

امید معماریان، شهرام رفیع زاده و روزبه امیر ابراهیمی با انتشار اطلاعیه هایی پس از آزادی از زندان اعلام کردند که در زندان مورد خوشرفتاری قرار گرفته اند و در زندان به این نتیجه رسیده اند که در اعمال و رفتارهای خود اشتباهاتی کرده اند. بعید نیست که در روزهای آینده مشابه همین نامه ها و یا اعترافات توسط خانم محبوبه عباسقلی زاده یا فرشته قاضی و یا حنیف مزروعی منتشر شود. این اعترافات نه تازگی دارد و نه عجیب است، تنها چیزی که عجیب است تکرار این روش مهوع و غیر انسانی توسط بخشی از حکومت جمهوری اسلامی است که باید تا کنون به این نتیجه رسیده باشند که 25 سال اعتراف گیری بی حاصل روشی نیست که بتوان آن را ادامه داد و یا تکرار کرد. من چون خودم در شرایطی مشابه این بوده ام و خودم چنین مشابه نامه ای که توسط امید و دیگران نوشته شده را نوشتم و تا کنون دو کتاب طنز و جدی( اعتراف و خانه امن) در این مورد منتشر کرده ام و حداقل 15 برنامه تلویزیونی و فایل صوتی طنز در این مورد ساخته ام، می خواهم به توضیح شرایط و فضائی بپردازم که در مورد این افراد وجود دارد. من می دانم و احساس می کنم که چه بلایی سر این افراد آمده است و لذا می دانم که باید با آنان چه کرد و چگونه باید به آنان کمک کرد تا به آرامی از این شرایط به در آیند.

آنچه باعث می شود تا زندانی سیاسی علیه خود حرف بزند، حاصل یک مکانیسم روانی در بازجویی است به نام مکانیسم تخریب. مخترع این شیوه کا گ ب بود. در این مکانیسم زندانی تحت فشارهای جسمی و روحی قرار می گیرد و به شکلی تخریب می شود که از خودش بدش می آید. نداشتن اطلاعات، تنهایی انفرادی که آدمی را به سوی عناد با خویشتن می برد، احساس رها شدن توسط دیگران و بخصوص همفکرانی که آزاد هستند( بویژه کسانی که از من مهم تر هستند و من به خاطر ارتباط با آنها زندانی ام و آنها خودشان آزادند و به فکر من نیستند)، خلاء شدید عاطفی که زندانی را تا مرز افسردگی شدید و گریستن می برد و خود را عامل این وضع می داند، احساس ضعف در مقابل بازجویانی که از یکسو تو را تحقیر می کنند و تو در برابر آنان کاملا بی دفاع هستی، احساس تمایل به بیرون رفتن به هر قیمت، زندانی را به بازی ای می کشاند که اگر باهوش باشد در یک نامه و یا اعترافی تلویزیونی که پخش نخواهد شد، تمام می شود و اگر بدشانس باشد او را به لو دادن دیگران، موضع گیری علیه دوستان و خویشان و حتی تبدیل شدن به یک عامل اطلاعاتی پیش می برد. اعتراف کننده وقتی دارد اعتراف می کند، امیدوار است که دیگران حرفهایش را باور نکنند، اما بازجو احساس کند همین قدر کافی است. او در این فکر است که پس از گذشت مدتی همگان این اعتراف و این نامه را فراموش کنند و او بتواند از این زندان و خاطرات دشوار آن عبور کند. او انتظار ندارد دیگران او را ضعیف و فریب خورده بدانند. او انتظار دارد همه بفهمند که تخت چه شرایطی مجبور به گفتن یا نوشتن شده است. او می ترسد که همه حیثیتی که طی سالها زحمت به دست آورده باقی بماند. از سوی دیگر بازجو هم خوب می داند که نومیدی و یاسی که زندانی به دلیل آن اعتراف می کند یا نامه مینویسد، فقط تا وقتی که زندانی آزاد نشده و تا چند روز( یا حداکثر یکی دو ماه بعد از آن) باقی می ماند. زندانی پس از اینکه روی بالش خانه اش خوابید و در خیابان راه رفت و زندگی معمولی کرد، به تدریج وحشت زندان را فراموش می کند، گویی که هرگز نبوده است. و بازجو از همین می ترسد. می خواهد میخ را محکم تر بکوبد. نامه را تند تر بنویس. از سوی دیگر بازجو هم می داند که کسی چنین اعترافی را باور نمی کند، بنابراین از زندانی می خواهد که دائما تاکید کند که در زندان تحت فشار نبوده است و خودش تغییر جهت داده و آگاه شده است. در این شرایط کسانی که بیرون هستند باید بگویند که زندانی اعتراف کرده از نظر آنان همان است که قبل از زندان بود. نباید علیه او حرفی بزنند و او را محکوم کنند و او را تحت فشار بیشتر قرار دهند. وقتی تازه از زندان بیرون آمدم، برخورد انسانی و مافوق تصور هادی خرسندی و خانبابا تهرانی و یکی دو بزرگوار دیگر مرا از بحران روحی نجات داد و به من این فرصت را داد که خودم را بازسازی کنم، در مقابل برخورد فرصت طلبانه و غیر انسانی دال. سین. که تمام عقده های بی پایان زندگی اش را در نوشته ای علیه من گفته بود، مرا ویران کرد. بی شک بچه های داخل و خارج می دانند که نباید کسی را که به اندازه کافی در معرض ویرانی است، ویران تر کرد، در مورد بچه های داخل یقین دارم و در مورد بچه های خارج هم امیدوارم. بچه هایی که تازه از زندان آزاد شده اند باید بدانند که ما به عنوان کسانی که تجربه تلخ آنها را چشیده ایم و سرنوشت آنرا می دانیم، آزادی شان را خوش آمد می گوییم و از آنها می خواهیم که مطمئن باشند که هر چه در آن شرایط فشار گفته باشند تغییری در باور ما نسبت به آنها نمی دهد.

اعتراف کننده را به چه شرطی آزاد می کنند؟

علت دستگیری کسی که برای ویران کردنش به اعتراف وادار شده و یا قرار است در اعترافاتش دیگران را ویران کند، درگیری های سیاسی داخل کشور است، قرار است او را از صحنه درگیری حذف کنند یا از طریق او کسانی را بدنام کنند. از سوی دیگر معلوم و واضح است که مردم روی اعترافات کسی که پنجاه روز در زندان بوده و پس از طی این مدت اعلام می کند که تحت هیچ فشاری قرار نگرفته و خودش در نهایت سلامت و بدون هیچ فشاری به همان نتایجی رسیده که دیگر زندانیان رسیده اند، حساب نمی کنند. در نتیجه بازجو پس از آزادی تا مدتی مراقب سوژه است. او مطمئن است که این وضع همیشگی نیست، پس تلاش می کند این مدت را طولانی کند. از سوی دیگر زندانی هم در حالی که از حمایت دیگران خوشنود است می خواهد به بازجو نشان بدهد که واقعا موضع سیاسی اش عوض شده است. در این حال زندانی تازه آزاد شده فرصت بازسازی می خواهد. بخشی از این فرصت با تنفس فضای بیرون فراهم می شود، اما بخشی دیگر به گذشت زمان و خسته شدن بازجو و ایجاد سوژه های تازه برای بازجو و افتادن آب ها از آسیاب بستگی دارد. در مورد من این زمان تا سه چهار ماه طول کشید، من در نسل جدید معترفین جزو اولین قربانیان بودم، مضافا بر اینکه من اصرار داشتم این داستان اعتراف را به فرهنگ و ادبیات هم تبدیل کنم و درسهای بازجو را پس بدهم، که پس دادم، در مورد علی افشاری که مجبور به اعتراف تلویزیونی شد این زمان خیلی کوتاه بود، در مورد سعیدی سیرجانی این فرصت پیش نیامد و او در زندان بوسیله کسانی که حدس زده بودند او وقتی آزاد شود همه خواهند فهمید بازی چگونه گذشته است، کشته شد. در مورد عزت الله سحابی این مدت با سرعت طی شد و.... بگذریم. در این حالت باید به زندانی تازه آزاد شده کمک کنیم تا هم کمتر تحت فشار قرار بگیرد و هم مطمئن باشد که با یک نامه که تحت فشار نوشته شده است، ما آن همه مقالات زیبا و کارهای موثرش را فراموش نمی کنیم و دوستش داریم و منتظر هستیم تا روزهای سخت او بگذرد.

سرنوشت اعتراف کننده چه می شود؟

کسی که نامه اشتباه کردم می نویسد یا علیه خود و دیگران اعتراف می کند، بعد از مدتی کارش را ادامه خواهد داد، مسعود بهنود و من و سینا مطلبی مجبور شدیم برای ادامه کار مان به خارج بیاییم ولی کارمان را ادامه دادیم. محمد قوچانی سردبیر یکی از بهترین روزنامه های کشور است و بهترین نوشته ها را می نویسد، عزت الله سحابی مشغول ادامه فعالیت سیاسی اش است. علی افشاری درخواست رفراندوم کرده است و در کارش سربلند است، حتی مرد بزرگی مثل فرهاد بهبهانی که در بدترین و سیاه ترین روزهای کشورمان به بدترین شکلی وادار شد که اعتراف کند، چند سال بعد نویسنده نشریات دوم خردادی شد و خاطرات روزهای تلخ و سیاه آن اعتراف را منتشر کرد. نورالدین کیانوری و احسان طبری نیز فارغ از اعتقادی که ما در مورد سازمان سیاسی و طرز فکرشان داریم، سرانجام آثاری از آنان منتشر شد که نشان می داد در تمام سالهای سکوت مجبور بودند و این اجبار آنان را به آن وضعیت کشاند. می بینید! زمان می گذرد و نامه ای را که با خودکار بازجو نوشته باشی باد می برد و دیگران خواهند گفت: هیچ حقیقتی نیست که به زور و زندان شناخته شود.

به امید معماریان می گوئیم که این روزها خواهند گذشت و امید ما دیگر زندانی نخواهد شد و باز هم زندگی ادامه دارد. بازهم امید معماریان است که سرش را بالا می گیرد و باز هم این بازجو است که باید خودش را از همگان پنهان کند و حتی مواظب باشد که فرزندانش هم نفهمند که پدرشان چه شغل کثیفی دارد.

به روزبه امیر ابراهیمی و شهرام رفیع زاده می گوئیم که روزهای سخت تمام شد، آنچه مجبوری بگویی بگو، مردمان تو را دوست می دارند و آزادی ات را حرمت می نهند، سرت را بر بالش نرم خانه بگذار و در خیابان راه برو، عجله نکن، هیچ کس باور نمی کند و لازم نیست که چیزی را تکذیب کنی.

به همه آنهایی که ممکن است مجبور شوند در نامه ای بگویند که بهزاد نبوی و مصطفی تاج زاده آنها را فریب دادند و گمراه کردند می گوئیم که کسی این دروغها را باور نمی کند.

سرت را بر بالش می گذاری، دیگر مجبور نیستی زیر نور وقیح چراغی که تا صبح روشن است بخوابی، فردا هم در زندان انفرادی بیدار نخواهی شد. دوست من! نگران نباش. ما دوستت داریم و منتظر روزهای خوب هستیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدید کنندگان

كودتاي 22 خرداد را محكوم ميكنيم
موج سبز آزادی

کمپین آزادی معلم در بند؛ جعفر ابراهیمی

دنبال کننده ها

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
زندگی شاید خیابان دراز است که هر روز مردی با بیل از آن می گذرد مردی که شاید زیر لباسش چماقی طولانی دارد و شاید پرچمی را آتش می زند